ترانه وحدانی – وست ونکوور
نشست معرفی کتاب پدرم کالیگولا را میکشد* نوشتهٔ علیرضا جوانمرد، عصر یکشنبه ۹ مارس ۲۰۲۵ در دفتر کانون هنری بلکآوت در ساختمان پرزنتیشن هاوس واقع در نورث ونکوور برگزار شد. شایان ذکر است که رونمایی اصلی این کتاب پیش از این در تاریخ ۷ فوریهٔ ۲۰۲۵ در دانشگاه نورث ایسترن واقع در شهر بوستون، با حضور نویسنده و میزبانی محفل شبهای ادبی بوستون برگزار شده بود.
در این نشست، ابتدا سیما غفارزاده، از بنیانگذاران نشر رها، به حاضران خوشامد گفت و پس از تصدیق این نکته که مکان برگزاری نشست بر زمینهای واگذارنشدهٔ مردمان بومی اقوام اسکوامیش، اِسلِی-واتوث و ماسکوئیم بنا شده است، از کانون هنری بلکآوت بهخاطر میزبانی این نشست قدردانی کرد.
او در ادامه با اشاره به دومین سالگرد تأسیس نشر رها، با مروری بر کتابهای انتشاریافته از سوی این انتشارات، گفت: «بهجز کتابی که امروز خدمت شما معرفی خواهیم کرد، شش کتاب دیگر در طول این دو سال منتشر کردهایم که هر کدام در نوع خود منحصربهفردند. از کتاب پژوهشی ریشهها و نشانهها در نمایش میر نوروزی نوشتهٔ مرتضی مشتاقی تا مجموعهداستانهای بوی برگ شمعدانی نوشتهٔ مجید سجادی تهرانی، و شام کریسمس؛ خورش قیمهبادنجان، نوشتهٔ نوشا وحیدی و همچنین خطابههای راهراه: داستانی ناتمام، آخرین رمان زندهیاد استاد محمد محمدعلی که یادش همواره با ماست و نهایتاً دو مجموعهداستان شهر کریستال نوشتهٔ مریم رئیسدانا و سنگام و دیگر داستانها نوشتهٔ مهرنوش مزارعی. هر کدام از این کتابها در طول این مدت در نشستهای ادبی یا از سوی منتقدان مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند و میتوانم بگویم برآیند نظرات دربارهٔ این کتابها مثبت بوده و مورد تحسین صاحبنظران قرار گرفتهاند. از انتشار این آثار ارزشمند بسیار خوشحالیم و امیدواریم بتوانیم در ادامهٔ راه کتابهای ارزشمند دیگری را به دست خوانندگان فارسیزبان در سراسر جهان برسانیم.»
سیما غفارزاده در ادامه با اشاره به برگزاری نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور گفت: «سال گذشته با همکاری دوستان و همکارانمان در شهر ونکوور، مؤسسات انتشاراتی، رسانههایی که به ادبیات بها میدهند و انجمنهای ادبی ونکوور نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور را برگزار کردیم و در سال جاری هم دومین دورهٔ این جشنواره در سوم مهٔ ۲۰۲۵ برگزار خواهد شد. اینبار این جشنواره از طریق بنیاد غیرانتفاعیای که برای آن ثبت شده برگزار خواهد شد.» و افزود: «هیئتمدیرهٔ این بنیاد شامل دکتر فرزان سجودی، عبدالرحیم احمد پروانی، دکتر مرال دهقانی، هومن کبیری پرویزی و بنده است.»
* * * * *
سپس او از امیرنعیم حسینی، مدیر هنری کانون هنری بلکآوت، دعوت کرد تا کمی دربارهٔ کانون هنری بلکآوت و فعالیتهای آن صحبت کند.
امیرنعیم حسینی پس از سلام و خوشامدگویی، در بخشی از سخنانش گفت: «ما سال ۲۰۱۱ در ونکوور شروع کردیم. گروه جمعوجوری بودیم و کار فارسی اجرا میکردیم. بعد کمکم شروع کردیم به کار زبان انگلیسی، و در ۲۰۱۷ سازمانی ثبت شد و از آنموقع تا پنج سال کار انگلیسی میکردیم، ولی بعد یک مقداری تماشاگر فارسیمان را از دست دادیم و برگشت کردیم به کار فارسی که در واقع شهر قصه بود اگر که دیده باشید و اگر هم ندیدهاید، مجدداً در سپتامبر قرار است اجرا بشود و در کانادا تور داشته باشد.»
او در ادامه افزود که گرچه کانون هنری بلکآوت منابع مالی چندانی ندارد، اما میتواند به هنرمندان تازهوارد یا قدیمیترها کمک و راهنمایی کند تا چطور راه خود را پیدا کنند. حسینی همچنین با اشاره به فستیوال استند که از ۲۰۲۱ کار خود را شروع کرده، گفت که این فستیوال هرساله از اول تا دهم نوامبر در سه حوزهٔ رقص، تئاتر و موسیقی برگزار میشود و تمرکز آن روی کار هنرمندان مهاجر است.
در پایان، امیرنعیم حسینی توضیحاتی دربارهٔ دو برنامهٔ آتی این کانون داد؛ کنسرت «آوای سبز دیار» گروه موسیقی نینوا در تاریخ ۱۵ مارس که در کی میک سنتر برگزار خواهد شد و اولین کنسرت عمومی این گروه است و همچنین او به حضور رخشان بنیاعتماد، کارگردان برجستهٔ ایرانی، در ونکوور اشاره کرد و گفت که در تاریخ ۳۰ مارس مراسم نکوداشتی برای او برگزار خواهد شد و ایشان یک کارگاه بازیگری نیز خواهد داشت.
* * * * *
پس از آن سیما غفارزاده معرفی کوتاهی داشت از علیرضا جوانمرد نویسندهٔ کتاب پدرم کالیگولا را میکشد: «علیرضا جوانمرد، زادهٔ سیام مرداد سال ۱۳۵۷ خورشیدی در تهران است. تحصیلات رسمی او در رشتهٔ مهندسی مکانیک است؛ مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه علم و صنعت تهران و کارشناسی ارشد را از دانشگاه صنعتی اصفهان اخذ کرده است. او از سال ۱۳۷۷ در نشریهٔ طنز گلآقا (هفتهنامه و ماهنامه) بهعنوان نویسنده و عضو تحریریه تا پایان انتشار آن نشریه فعالیت میکرد. در عین حال از سال ۱۳۷۶ در هنرستان داستان و بعدها مدرسهٔ داستان به مشق درس داستان پرداخته است و خود را دانشآموز همیشگی این مدرسه میداند. بارها برندهٔ جوایزی در جشنوارههای داستاننویسی، طنزنویسی و فیلمنامهنویسی شده است. از وی پیش از این مجموعهداستان کوتاهِ پیشانینوشتها و رمانِ بلند شو قهرمان منتشر شده است.»
در ادامه، ویدئوی سخنان علیرضا جوانمرد پخش شد. او پس از سلام و سپاسگزاری از حضور شرکتکنندگان در این برنامه و نشر رها برای رویکرد فرهنگیشان و دقت و وسواس در بازخوانی مکرر این کتاب، در بخشی از سخنانش گفت:
اتفاق مبارکی است از نظر من در روزگاری که شاید دیگر دانایی و زیبایی دو اولویت اصلی زندگی عموم مردم نباشد، کسانی بهخاطر رونمایی یک کتاب دور هم جمع شده باشند؛ آن هم کتابی که طبیعتاً برای بازار طراحی نشده و اولویت اصلیاش البته بازار نیست، نه اینکه برای اینکه مخاطب و فروش نداشته باشد طراحی شده باشد، منظورم این است که رویکرد اصلیاش تلاشی بر این بوده که افقی زیباییشناسانه و زیباشناسی همراه با دانایی را تعقیب کند. بههر حال برای این کتاب دورِ هم جمعشدن برای من بسیار بسیار اتفاق خرسندکننده و خجستهایست و بایستی از همهٔ شما تشکر ویژه و عرض ادب داشته باشم. مخصوصاً بزرگواران و صاحبنظرانی که من البته نمیدانم در مورد کتاب چه خواهند گفت، ولی هرچه که بگویند حتماً نور راه آیندهٔ من خواهد بود و جلوی پای من را برای آینده روشن خواهد کرد. از این صاحبنظران و بزرگواران بهطور ویژه تشکر میکنم که وقت گذاشتند و کتاب را خواندهاند و در موردش صحبت خواهند کرد. بهرسم رونماییهای کتاب و البته بهحسب دستوری که به من دادهاند، فصل کوتاهی از کتاب را برایتان میخوانم و بیشتر از این تصدیع وقت نمیکنم:
برای هر انسان آرزو شکلی دارد. من گمان میکنم آرزویی خوب است که جامع همهچیز باشد. بههر حال انسان از دو حال خارج نیست: یا به قیامت اعتقاد دارد یا اعتقاد ندارد. آرزوی خوب برای رستاخیزباوران باید عقبایشان را شاد کند و برای نامعتقدان به حیات پس از مرگ، شادی را تا دم مرگشان تضمین کند. برای من که به هیچچیز نه باورمندم و نه بیباور، بهترین آرزو این است که هر دو را تا سرحد امکان تأمین نماید. از اینرو حسینیهٔ بزرگ داشتن، امپراتوری کوچکی در دنیاست که در صورت وجود عقبا، معاد انسان را هم تأمین میکند.
فرحان میگوید: «من به درستیِ استدلالت کاری ندارم. من میخواهم تو را به آرزویت برسانم.»
ناصرالدینشاه به موضوعی کلیدی پی برده است که اکثر نفوس هموطنان از فهم معنای آن بیبهرهاند: سیاست افزایش نفوس و جمعیت. واقعاً در این جهان، بدون جمعیت چیزی شکل نمیگیرد. مفهوم دموکراسی اگر حکومت اکثریت نفوس باشد، بدون تزاید شمار نفرات، حکمی در جهان ساری و جاری و محکم نمیشود. فرحان در فصل پیش توضیح داد که تاریخ قصهای است که عامهٔ مردم بر آن اتفاقنظر دارند. اما این موضوع به همین جا ختم میشود؟ آیا دانشگاه بدون خیل دانشجویان چیزی جز عمارتی با دار و درخت است؟ و سینما بدون مخاطب چگونه داعیهٔ هنر میتواند داشته باشد؟ و من حالا امیر یک حسینیه نیستم، کلیددار یک حسینیهام. زیرا حسینیه جمعیت مشتاق و فراوان میطلبد تا من امیرش باشم و اینکه من دارم، امیری نیست و کلیدداری است.
فرحان میگوید: «خب چه کردی که کسی بیاید توی حسینیه؟»
میگویم: «اگر بلد بودم، کاری میکردم که کتابهایم بفروشند.»
میگوید: «کتاب… هنر… فلسفه… این مزخرفات را بریز دور. صادق هدایت یا احمد محمود روی هم چند تا مخاطب داشتهاند؟ تیراژ همهٔ کتابهایشان، رسمی و غیررسمی، افستشده و الکترونیکی، همه روی هم چند تا میشود؟»
موبایلش را از جیبش درمیآورد. صفحهای باز میکند که اینستاگرام است.
میگوید: «ببین! دختره لامصب! سی میلیون دنبالکننده دارد.»
میگویم: «این چه به درد حسینیه میخورد؟»
میگوید: «دنیا، دنیای تخصص است. تو از بازاریابی جمعیت چیزی میدانی؟»
میگویم: «نه!»
میگوید: «پس گوش کن! من برایت متخصص به کار میگیرم.»
نگاهش میکنم.
میگوید: «تا بهحال عشق خوب را تجربه کردهای؟»
و با انگشت شست و اشارهاش دایرهای میسازد.
میگوید: «یک عشق آتشین و تنگ!»
و چشمکی میزند.
میگویم: «تو را دوست دارم.»
میگوید: «من برای عشقورزیدن خیلی مناسب نیستم. اما راهنمای تو خواهم بود. مطمئن باش.»
و دستم را روی سینهاش میگذارد.
میگوید: «آیا هنوز قصد انتحار داری؟»
نگاهش میکنم.
میگوید: «تراژدی همین است. آپولون میخواهد. فصل دوازدهم فصل آپولون است. اما از دیونیسوس غافل نشو. خرد تام که نزد زئوس است هم شامل آپولون است و هم دیونیسوس. آپولون بههمراه دیونیسوس نخواهد گذاشت تو ناکام بمیری.»
دکمهٔ برآمدهٔ سینهاش گرم و گرمتر میشود. بزرگ و کوچک. برآمده و تیز شده.
میگوید: «درست است به وعدهای که به پدر دادهای وفا نکنی؟ تو به او وعدهٔ مرگ شایسته دادهای. و جزای مهری که به پدر داری، امپراتوری حسینیهٔ ناصرالدینشاه است. در این جهان هیچ خیری بیجزا نمیماند. موافقی برویم فصل بعد تا بازاریاب خوب برایت معرفی کنم و تو را از خمودگی نجات دهم؟»
جوانمرد در پایان سخنانش ضمن تشکر دوباره از شرکتکنندگان در این نشست، اظهار امیدواری کرد که جلسهٔ خیلی خوب و مفید و پرباری باشد.
* * * * *
در ادامهٔ برنامه، سیما غفارزاده از دکتر فرزان سجودی، زبانشناس و نشانهشناس ساکن ونکوور، دعوت کرد تا دربارهٔ کتاب سخنانی ایراد کند. ایشان ضمن اشاره به این نکته که صحبت انتقادی یا نقد کتابی که روز رونمایی یا توزیع و انتشارش است کمی هم سخت هم غیرمنصفانه است، و تلاش خواهد کرد بیشتر به معرفی کتاب بپردازد، در بخشی از سخنان خود گفت:
این کتاب مقدمهای دارد بهاسم «مقدمهای بهقلم دومین خوانندهٔ کتاب» و امضایش هم «دومین خوانندهٔ کتاب، مشهور به قاری ثانی» است، یعنی در حقیقت هیچ شخصی مسئولیت نوشتن این مقدمه را نپذیرفته، و این هم خودش شگردیست که همسو با بقیهٔ شگردهای کتاب است و خب، کاش این را اول کتاب نمیگذاشتند، حالا میشد در چاپ دوم یا سوم این را میگذاشتید، یعنی وقتی که هنوز کسی کتاب را نخوانده وقتی آن را باز میکند و با مقدمهای روبهرو میشود که آن مقدمه به ما میگوید چهجوری این کتاب را بخوانید و مراقب باشید اگر غیر از این چیزی که من میگوم جور دیگری بخوانی، حتماً شما آدمهای نادانی هستید و خب اینهاخیلی جذاب نیست. در واقع من نمیخواهم در این دام بیفتم، هرچند افتادم. و همین وضعیت یعنی اینکه «نمیخواهم در این دام بیفتم هرچند افتادم» یکی از وضعیتهای این کتاب است، یعنی دوگانههایی که جمعشان با همدیگر بهقول قدما میگفتند مانعةالجمع، یعنی جمعشان با همدیگر ممکن نیست ولی در عین حال در یک موقعیت داستانی یا غیره با هم جمع میشوند.
به نظر میآید که این کتاب در مقولهٔ ادبیات پسامدرن یا پست مدرن جا میگیرد و ویژگیهای ادبیات پست مدرن را دارد. در ادبیات پست مدرن، شما شاهد بینظمی زمانی در روایتها و رویدادها هستید. فرض کنید شما در عصر معاصر دارید زندگی میکنید، دارید توی اینستاگرام کار میکنید و در عین حال مثلاً ناصرالدینشاه میآید به شما حکمی میدهد که شما رئیس بزرگترین حسینیهٔ جهان باشید که مورد علاقهٔ اوست، و این زمانها و رویدادها در روایت از نظمی متعارف یا نظمی عادتشده پیروی نمیکنند. دوم ازهمگسیختگی است؛ یعنی شما در رمان پست مدرن با پرشهای ذهنی مواجهید. مثلاً این فصل تمام میشود، در فصل بعدی جای دیگری میپرد بعد دوباره برمیگردد به همان فصل و جاییکه رهایش کرده بود، پس نوعی ازهمگسیختگی در این نوع کار مشاهده میشود.
پارانویا باز ویژگی دیگر این نوع ادبیات است، یعنی آدم فکر میکند آن چیزهایی که دارد میخواند حاصل ذهنی پارانویاییست. همچنین دور باطل؛ یعنی شما فکر نمیکنید که جریانی خطی را دارید دنبال میکنید بلکه احساس میکنید همان چیزها دارد بهطریقی تکرار میشود… بعد بازی بهمعنای play یکی از کلیدواژههای این فضای پسا مدرنیستی است. البته همهٔ آن چیزهایی را که کلمهٔ play در انگلیسی القا میکند، در فارسی القا نمیکند، چون در انگلیسی نواختن موسیقی هم play است، بازیکردن هم play است، بازیدادهشدن هم play است. گویی هم در فضای درون داستان شخصیتها دارند بازی میکنند، بازی داده میشوند، مینوازند و غیره، هم ما خوانندگان هم داریم دائماً بازی داده میشویم، بازی میکنیم و اینها…
از همه مهمتر طنز است، یعنی این زبان طنز، آیرونی، طنز تلخ و… یکی از ویژگیهای این نوع ادبیات است. در عین حالی که شما در زیرلایهها خشونت، عبوسی و غیره و ذلک پیدا میکنید، ولی دائماً مجموعهٔ این عواملی که گفتم شما را در موقعیتهای طنزآمیزی قرار میدهد و خودِ زبان هم این کار را میکند و بعد آمیختنِ ژانرها، یعنی شما فکر کنید داستان میخوانید، بعد یکهو داستاننویس میآید و یک فصل اصلاً راجع به نظریهای ادبی با شما حرف میزند و دوباره برمیگردد به فضای داستان… و بهدلیل این بههمریختگی ژانرها نثر هم عوض میشود، یعنی شما با یک نثر ثابت همگن مواجه نیستید.
حالا با این کلیاتی که اصولاً دربارهٔ هر کار پست مدرن میشود گفت، من برمیگردم به کتاب پدرم کالیگولا را میکشدِ آقای جوانمرد. یکی از ویژگیهای این کتاب بازگشت به وقایع تاریخی و بازنویسی آنها بر خلاف روایت رسمی از این وقایع است. مثلاً فرض بفرمایید ممکن است برای خواننده، همان ابتدای کتاب خیلی تکاندهنده باشد؛ نویسنده ضمن اینکه دارد بازنویسی میکند، یک نظریهٔ سیاسی همراه با آن بازنویسی ارائه میکند؛ واقعهٔ عاشورا را کاملاً طور دیگری بازنویسی میکند، شمر میشود قهرمان واقعهٔ عاشورا، و حسین میشود فتنهگر…
این کتاب دنیاهای داستانی خیالی میآفریند، یعنی همان پارانویا. در عین حال که ارجاعات مشخصی به جهان زیسته دارد یعنی ناصرالدینشاه، حسینیه، شمر، حسین بن علی، پدر، مادر، فرحان، اینفلوئنسر اینستاگرامی، و… در هم پیچیده شدهاند و یک چنین فضای خیالیای را به وجود آوردهاند که از قیدهای زمان و مکان آزادند، یعنی نه مجبورند زمان خطی را دنبال بکنند، نه مجبورند روابط مکانی را با جدیت پی بگیرند و با منطق متعارف دنبالش بکنند و البته که تمام با طنز و کنایه، و دوگانههای مانعةالجمع را در کنار هم ممکن میکند… دلمشغولی بسیار زیادی دارد به جامعهٔ مصرفی، نوعی ضدیت با غرب، فرهنگ غربی، جامعهٔ مصرفی، جامعهٔ رسانهای، دستانداختن فلاسفهٔ غربی، دریدا فوکو، نیچه…
در سطح روایت، ما یک روایت چندلایه داریم با راویان متفاوت؛ از شمر گرفته تا شخصی بهاسم نویسنده… در این روایت چندلایه با راویان متفاوت، راویِ غالب همان نویسنده است، یک اَبَرراوی هم دارد که یک «من» است و به کارهای نویسنده هم نظارت میکند.
در مورد ژانر، همانطور که اشاره کردم، درهمآمیختگی یا التقاط ژانرها و جابهجاشدن بین ژانرها وجود دارد. مثلاً از ژانر داستانی به ژانر شرح تاریخی میرود، بعد به ژانر نظریهپردازی میرود یا به ژانر نقد نظریه و بهخصوص اینکه کلاً گرایش قالب لااقل روی سطحش این است که اینها همه چرتوپرت میگویند و حالا ما هم خیلی مجبور نیستیم از قواعدشان تبعیت بکنیم و… با تغییر این ژانرها از یکی به دیگری، کماکان ویژگی طنز یا هجو در همهاش جاریست، اما بهاعتقاد من همیشه صدای مسلط آن اَبَرراوی یا نویسنده هم درش شنیده میشود. حالا میخواهم اشاره بکنم به اینکه این طنز چهکار میکند. اصولاً ما که در حوزهٔ نظریهٔ انتقادی کار میکنیم، میگوییم هیچ بلاغت ادبیای در ادبیات، در سینما یا در تئاتر و غیره نیست که صرفاً برای زیبایی آنجا باشد. ما امروز میگوییم اساساً بلاغت حتماً یک کارکرد گفتمانی دارد. در این کتاب هم مطایبه ابزاری بلاغیست برای تصدیق باورهایی که بهظاهر به طنز بیان شدهاند.
نکتهٔ دیگر داستانپردازی چندگزینهایست، مثلاً میگوید حالا رسیدیم به اینجا و من چند تا گزینه دارم؛ الف، ب، جیم، دال،… شما باشید، کدام را انتخاب میکنید. بعد هر چهار پنج گزینه را میگوید و رها میکند میرود صفحهٔ بعد و دربارهٔ چیز دیگری حرف میزند ولی راههای احتمال ادامه را بهشکل گزینههای مختلف بیان میکند که این از فنون کار است. استنباط من این است که اگر بگوییم ناصرالدینشاه امروز هست و حسینیه، و بعد این حسینیه تبدیل به زندان میشود و معترضان را در آنجا زندانی میکنند و… این بازیهای زمانی، مکانی و غیره میخواهد به ما یک وضعیت همهزمانی همهمکانی را دربارهٔ این نوع باورها، این نوع سرکوبها و غیره نشان دهد، گویی که همیشهٔ تاریخ ما گرفتار این مسئله بودهایم، که اگر اینجور باشد، نکتهٔ خیلی مثبت و خوبی دیده میشود.
* * * * *
پس از صحبتهای دکتر سجودی، ویدیوی ارسالی دکتر مهدی منفرد، دکترای تاریخ و شاعر، عضو سابق هیئت علمی دانشگاه الزهرا، مدرس فعلی کالج ووستر در آمریکا و محقق تاریخ ادبیات کلاسیک، دربارهٔ کتاب پخش شد. وی پس از تبریک به علیرضا جوانمرد برای انتشار کتابش و نیز تبریک به نشر رها، در بخشی از صحبتهایش دربارهٔ کتاب چنین گفت:
بعد از اینکه کتاب در پنجاه و ششمین نشست محفل ادبی شبهای بوستون رونمایی شد، آن را تهیه کردم و خواندم. کتاب خوشخوان است و ریتم بسیار سریعی دارد و داستان خیلی خوب پیش میرود. بعد از تمامکردن کتاب یادداشتی برای آقای جوانمرد نوشتم و دوست دارم این صحبت را با خواندن بخشی از آن یادداشت شروع بکنم. سلام استاد عزیز خواندن کتاب تازهٔ شما را نیمههای شب تمام کردم. در تمام زمان خواندن از کتاب و قلم شیرین شما لذت بردم. داستان که تمام شد و لذت خواندن آن فرونشست، دغدغههای ژرفتری دربارهٔ کتاب آغاز شد التهاب لایههای معنایی گوناگون کتاب تمام جانم را فرا گرفت. دیشب را نخوابیدم. انگار هر ساعت شب بخشی از کتاب در ضمیر ناخودآگاه من آشکار میشد، نمود پیدا میکرد و در جانم پخش میشد. درست مثل داروهایی که هر چند دقیقه یا هر چند ساعت یک بار اثر خودشان را نشان میدهند و در بدن پخش میشوند. پیش از هرچیز به شرف و غیرتتان آفرین گفتم. از متن کتاب متوجه شدم آن سال حضور در بوستون و نبودن پیش پدر چقدر شما را آزار داده، روانشان شاد. من هم در رفتن پدر و مادرم نبودم؛ یک بار مشهد بودم و بار دیگر بوستون، هر دو در شرایطی بودند که باید کنارشان میبودم و نبودم و اگر بودم شاید به آن سادگیها نمیرفتند و این حکایت شمرشدن شما در کتاب و روایت تکاندهندهٔ سربریدن پدر و نوشتن کتابی برای او که بروید و در گور برایش بخوانید، حاکی از آن عذاب وجدان دوری بود و این خاطرهٔ زیستن با پدر لذتبردن از حضورش و داشتن لحظههای خوب و بهیادماندنی آموختن از او چقدر در کتاب جلوه و جلا دارد.
حتماً دربارهٔ کتاب، طرح داستانی، نکتههای مربوط به سبک و روش نویسندگی، اشارهها و نشانههای نهفته در لایههای مختلف کتاب سخن گفته شده و من دربارهٔ این ابعاد کتاب حرفی نمیزنم. کتاب از یک جهت برشی از برخی فرازها و رخدادهای زندگی علیرضا جوانمرد است، از جهت داستاننویسی و هم از جهت ارتباط او با پدرش و در این زمینه دغدغههای او دربارهٔ ادبیات داستانی ایران هم قابلتوجه است. همینطور یک لایهٔ فلسفی مربوط به غرب و شرق، شرقشناسی و مستشرقان و بهقول خود کتاب مستغربان نکتهٔ مهم کتاب است. همینطور میخواهم به لایهٔ ژرف سیاسی کتاب اشاره بکنم. آنچه به شیعهگری و تلاشهایی که برای انتشار کمّی و اغراقشدهٔ حسینیهٔ معظم انجام میشود. رؤیافروشیهای شاهناصر و مردمی که در حسینیهٔ بزرگ یا منگ و مستاند و مشغول شهوترانی و خوشگذرانی، یا در زنداناند و گرفتار شکنجه و عذاب و تمامی این مطالب این لایهها در قالب زبانی طنزآمیز بیان میشود، طنزی که در تمامی کتاب گسترده است. گزندگیهای زبان و بیان در صحنههای آمیخته با قساوت را تحملپذیرتر میکند.
… شاید علیرضا خودش در این اثر کالیگولاست. عذاب وجدان او از رفتن به آمریکا و تنهاگذاشتن پدر را در این سطرها که از صفحه ۱۴۲ کتاب نقل میکنم، بهروشنی میشود دید: «من اصلاً در آمریکا چه میکردم؟ چرا باید در آمریکا باشم وقتی پدرم در برههای مخصوص از زندگی خود به سر میبرد؟ نه زنده بود و نه میمرد بعد از یک سکتهٔ مغزی. واقعیت این است که زندگی برایم شکل مبهم و غریبی داشت و دارد. من در روزهای زندگیام با پدرم فهمیدم که هستم.»
اگر در کتاب پدرم کالیگولا را میکشد جوانمرد میتواند جای کالیگولا بنشیند و با مثلث قساوت و حکمت و طنز شورش کند بر بیمعنایی و مسخرگی و پوچی هرچه در جهان است، پدر او در دیگر سو در جایگاه و در صدد معنابخشی به زندگی است. شاید از همین روست و بههمین دلیل است که پدر کالیگولا را میکشد. نگاه به این بعد از کتاب و تفسیر کتاب در قالب مرثیهای برای ازدستدادن را کسی میتواند بهتر درک کند که کسی را از دست داده و در کنار او نبوده باشد. کسی که بعد از ازدستدادن عزیزانش در گرداب بیمعنایی زندگی گرفتار آمده باشد.
* * * * *
پس از پخش صحبتهای دکتر منفرد، هومن کبیری پرویزی، یکی از پایهگذاران نشر رها، ضمن سپاس و قدردانی از حضور شرکت کنندگان در این جلسه گفت:
بهعنوان ناشر، کتاب پدرم کالیگولا را میکشد از دو نظر با کتابهای پیشین ما متفاوت است. نخست اینکه این اولین کتاب نشر رهاست که در ونکوور رونمایی نشده و حدود یک ماه پیش در هفتم فوریهٔ ۲۰۲۵ در دانشگاه نورث ایسترن شهر بوستون در جریان نشست محفل ادبی شبهای بوستون رونمایی شد و بههمین دلیل ما این نشست را «معرفی کتاب» نام نهادیم.
نکتهٔ دوم اینکه بهخاطر محتوای کتاب که حالا بخشی را آقای دکتر سجودی اشاره کردند، بخشی را آقای منفرد و بخش دیگری را هم آقای دکتر ساداتشریفی بعد از صحبتهای من در ویدئویی که فرستادهاند خواهند گفت، ما هشداری در اول کتاب اضافه کردیم مبنی بر آنکه محتوای کتاب شامل چه چیزهایی است. هرچند برای خود من که لااقل چهار پنج بار این کتاب را خواندهام و مانند هر خوانندهای برداشت خودم را از کتاب دارم، من هرکدام از شخصیتها یا المانهای داستان را به شخصیتی در برههای از تاریخ پیوند زدهام، اینکه مثلاً ناصرالدینشاه نماد چه کسی میتواند باشد یا شخصیتهای دیگر مثل فرحان یا پدر. با فرض این استعارهها، شاید اصلاً به آن هشدار نیازی نباشد ولی در هر حال ما آن را به اول کتاب اضافه کردیم و این نخستین کتاب ماست که چنین هشداری در آن درج میشود.
نکتهٔ دیگری که دوست دارم بگویم این است که فارغ از انتشار این کتاب، آشنایی با آقای جوانمرد برای ما در نشر رها بسیار ارزشمند بود. ایشان دانشی عمیق و شخصیتی بسیار دوستداشتنی و خلاق دارند. خوشحالیم که بهخاطر این کتاب حداقل باب این آشنایی بین ما فراهم شد. خلاقیت ایشان به نوشتن رمانی عمیق و چندلایه با طنزی منحصربهفرد و گهگاه گزنده منحصر نشده، ایشان طرح جلد این کتاب را هم خودشان انجام دادهاند.
میخواهم در اینجا اشاره کنم که طی این دو سال کتابهای چاپی و دیجیتال نشر رها به دست خوانندگان در کشورهای مختلف رسیده است. با توجه به دسترسی به کتاب از طریق آمازون و فروشگاههای بینالمللی دیگر خوانندگان در اروپا، آمریکا و استرالیا کتابهای چاپی نشر رها را خریداری کردهاند. همچنین نسخهٔ الکترونیکی پیشرفتهٔ نشر رها را، هم خوانندگان خارج از ایران خریداری کردهاند و هم خودمان در اختیار بسیاری از خوانندگان در داخل ایران قرار دادهایم. ازجمله در همکاری مشترکی که با گروه ادبی «زیر گنبد کبود» در آمریکا داشتیم، نسخهٔ الکترونیک را با تخفیف ویژه در اختیار دوستان در خارج از ایران قرار دادیم و برای دوستان داخل ایران دسترسی رایگان به نسخهٔ الکترونیک کتاب را فراهم کردیم که با استقبال زیادی مواجه شد.
برگردیم به کتاب پدرم کالیگولا را میکشد. باید بگویم برای من شنیدن صحبتهای دکتر منفرد و دکتر سجودی عزیز بسیار جذاب بود چرا که میبینم هر کدام از زاویهای منحصربهفرد به این اثر ارزشمند پرداختهاند و زوایایی را روشن کردند که برخی از آنها برای من که چند بار این کتاب را خواندهام، تازگی داشت. دکتر ساداتشریفی عزیز هم که در ادامه سخنانشان را خواهید شنید از بعدی دیگر به این رمان پرداختهاند که توجه شما را به سخنان ایشان جلب میکنم.
* * * * *
پس از آن ویدئوی ضبطشدهٔ دکتر فرشید ساداتشریفی، ادبپژوه و استاد ادبیات کاربردی در موسسهٔ علمیآموزشیِ سَماک؛ کیچنر، انتاریو، دربارهٔ کتاب پخش شد.
ایشان پس از سلام و سپاسگزاری از برگزارکنندگان و شرکتکنندگان در برنامه و ضمن اظهار خوشحالی از اینکه بهواسطهٔ تکنولوژی و بستر مجازی در این نشست حضور یافته، در بخشی از سخنان خود چنین گفت:
قرار است تبریک بگوییم به نویسندهٔ عزیز بابت یک کار بسیار متفاوت. من سعی میکنم خیلی سریع بهجای اینکه صرفاً به یک تبریک کلامیِ یکجملهای بسنده بکنم، در یک گفتوگوی کوتاه پیام و نکاتی از این کتاب را بگویم که هم علت تبریکم را بیان کند، هم نکاتی از کتاب را برجسته کند و هم اگر دوستان هنوز کتاب را نخریدهاند و نخواندهاند، تشویق کند که به کتاب نگاهی جدی بیندازند و از آن بهره ببرند، اگر میخواهند اثری متفاوت را ببینند. عنوان گفتار من این است: «میان اسطوره و جنون: تاریخ، خشونت و هویت در پدرم کالیگولا را میکشد»
خوانندگان گرامی! توجه فرمایید! خوانندگان عزیز! توجه فرمایید! خداوند با شما سخن میگوید. با این مقدمهٔ تکاندهنده، پدرم کالیگولا را میکشد از همان ابتدا مرزهای روایت را در هم میشکند و خواننده را به ورطهٔ هولناکِ یک بحران وجودی پرتاب میکند. این رمان نهتنها تاریخ را بازنویسی میکند، بلکه با درهمآمیختن ایمان، ایدئولوژی، خشونت و هویت، خواننده را وادار به مواجههای وحشتناک با خود و جهان میکند.
راوی، که خود را هم خدا و هم شمر معرفی میکند — تجسمی از قدرت مطلق و چهرهای منفور در تاریخ — با این دوگانگی هولناک، مفهوم عدالت، الهیات و حافظهٔ تاریخی را به چالش میکشد. اما این رمان صرفاً یک داستان نیست، بلکه بازجوییای فلسفی و تاریخیست که ما را وادار به پرسیدن سؤالاتی اساسی میکند:
چگونه تاریخ را میسازیم و چه کسانی روایتهای مسلط را تعیین میکنند؟
آیا خشونت یک امر مقدس است یا تنها ابزاری برای قدرت؟
آیا میتوان از چرخهٔ ایدئولوژیها و خشونت تاریخی گریخت؟
در این تحلیل، چهار محور اصلی را که این رمان بر آنها بنا شده است، بررسی میکنیم:
- پارادوکسهای الهیاتی و اگزیستانسیال: مرگ خدا و بحران ایمان در جهانی بیمعنا
- نقش اسطوره و ایدئولوژی: میراث گذشته و بازنویسی آینده در بازار ایدئولوژیها
- قربانیگری، شهادت و نمایش خشونت: از عمل مقدس تا نمایش عجیب در حسینیهای عظیم
- تکرار تاریخ و اسارت روانی: چرخهٔ بیپایان خشونت و تبدیل پسر به پدر
هر کدام از این بخشها، زاویهای از عمق فلسفی و ادبی این رمان را آشکار میکند.
۱. پارادوکسهای الهیاتی و اگزیستانسیال
یکی از ویژگیهای منحصربهفرد و جسورانهٔ این رمان، معرفی راوی بهعنوان خدا و شخصیتی منفور و تاریخیست. او در همان ابتدا میگوید: «اینجانب خدا، که در بین زمینیها با نام شمر هم شناخته میشوم، مانند تمامی خدایان راستین تاریخ، مظلوم واقع شدهام.» این جمله بهطور ناگهانی ما را با یک چالش عمیق روبرو میکند: اگر روایتهای تاریخی اخلاق را تعیین میکنند، آیا امکان رستگاری برای کسانی که تاریخ آنها را «خائن» خوانده است، وجود دارد؟
نیچه زمانی گفت «خدا مرده است» اما این رمان فراتر از این گزاره میرود: اگر خدا مرده است، چرا همچنان از حقانیت خود سخن میگوید؟ پدرِ راوی تجسم این تناقض است — او هم زنده است و هم مرده، هم قربانی است و هم جلاد. این حضور همزمان نشان میدهد که ایدهها، حتی پس از مرگ در ناخودآگاه جمعی زنده میمانند و شکل میگیرند. این پارادوکس نهتنها بحران ایمان در دنیای مدرن را نشان میدهد، بلکه به پرسشهای بنیادین دربارهٔ ماهیت وجود و معنا در جهانی بهظاهر بیمعنا میپردازد.
۲. نقش اسطوره و ایدئولوژی
این رمان نهفقط نقدی بر تاریخ، بلکه نقدی بر نحوهٔ شکلگیری تاریخ است. اسطوره و ایدئولوژی در این داستان نهفقط بازتاب واقعیت، بلکه ابزار قدرت و کنترلاند. پدر، همچون یک ایدئولوژی زنده بر پسر سایه افکنده است. در جایی از داستان پدر از پسر میپرسد: «چرا یک داستان تازه نمینویسی؟» اما راوی پاسخ میدهد: «از داستاننوشتن چه خیری دیدهام که باز بنویسم؟» این ردکردن خلق یک روایت جدید همان اسارت در تاریخ است. او نمیتواند آیندهای را تصور کند که از گذشته جدا باشد.
رمان پدرم کالیگولا را میکشد با بهچالشکشیدن روایتهای تاریخی و ایدئولوژیک، خواننده را به بازاندیشی دربارهٔ منابع باورهای خود و نقش قدرت در شکلدهی به آنها دعوت میکند. این رمان در عین حال که به بررسی تأثیر عمیق گذشته بر حال میپردازد، امکان بازنویسی آینده و رهایی از چرخهٔ تکراری خشونت را زیر سؤال میبرد.
۳. قربانیگری، شهادت و نمایش خشونت
در پدرم کالیگولا را میکشد شهادت از یک عمل مقدس به یک نمایش عجیب تبدیل میشود. راوی رؤیای ساختن یک حسینیهٔ عظیم را دارد که در آن نه حقیقت بلکه بازنمایی حقیقت اهمیت دارد: «چقدر باشکوه است که سالنی بزرگ با سیستم صوتی و تصویری قوی، بهترین مداحها و روضهخوانها و واعظها، مردم از سراسر کشور که هیچ از سراسر جهان برای هیئت من میآیند.» این شهادت دیگر یک تجربهٔ معنوی نیست، بلکه به یک آیین نمایشی عجیب بدل شده است.
در اوج داستان، راوی پدر خود را قربانی میکند، اما این قربانیگری هیچ گشایشی به همراه ندارد: «خنجر را بر پشت گردن پدر میگذارم… ضربهٔ سوم را میزنم… خون فواره میزند به صورتم.» اما چه چیزی تغییر میکند؟ هیچ.
این رمان با استفاده از تصاویر گروتسک و سورئال از خشونت، خواننده را با پیامدهای وحشتناک چرخهٔ بیپایان انتقام و کشتار مواجه میکند. نویسنده با زیرِسؤالبردن مفهوم شهادت و تبدیل آن به یک نمایش عجیب، خواننده را به بازاندیشی دربارهٔ معنای خشونت و نقش آن در جامعه دعوت میکند.
۴. تکرار تاریخ و اسارت روانی
یکی از تکاندهندهترین لحظات رمان، درک راوی از چرخهٔ تکراری خشونت است: «باید این گودی را وجببهوجب حفر کنم تا جسدم را بیابم. آیا پدرم مرا کاشته است در زهدان مادرم و آبیاریاش میکند تا باز برویم؟» در این لحظه مرز میان قاتل و مقتول از بین میرود. پسر در حال تبدیلشدن به پدر است. خشونت بهجای آنکه پایانی داشته باشد، به آغاز دیگری تبدیل میشود، و تاریخ نه یک خط مستقیم بلکه یک دایرهٔ بیپایان است.
این رمان با بهتصویرکشیدن چرخهٔ بیپایان خشونت و تکرار تاریخ، خواننده را با این پرسش مواجه میکند که آیا رهایی از این چرخه و ساختن آیندهای متفاوت ممکن است؟ آیا میتوان از زخمهای گذشته گذشت و از تکرار آن جلوگیری کرد؟ این رمان با کاوش در تأثیرات روانی ترومای تاریخی و دشواری رهایی از گذشته به بررسی این مسائل عمیق میپردازد.
تحلیل کلمات: چه چیزی از طریق تکرار آشکار میشود؟
تحلیل واژگان این رمان نشان میدهد که تکرار برخی کلمات ساختار مفهومی داستان را شکل میدهد:
الف) واژگان کلیدی
«پدر» (تداوم ایدئولوژی) بیش از «مادر» (امکان گسست) تکرار میشود.
«مرگ» و «خون» بارها در متن بازمیگردند؛ نشاندهندهٔ چرخهٔ خشونت و شهادت.
ب) تضادهای زبانی
«غرب» بیش از «شرق» تکرار میشود که نشان از نقد تمدن غربی و نقش آن در تاریخسازی دارد.
«شهادت» بیش از «زندگی» ظاهر شده است که نشان میدهد این رمان دغدغهٔ مرگ را بیشتر از حیات دارد.
این تحلیل نشان میدهد که پدرم کالیگولا را میکشد نه فقط از طریق روایت، بلکه در سطح زبان هم ساختارهای قدرت و خشونت را بازتولید میکند.
نتیجهگیری: روایتی بدون پاسخهای قطعی
در پایان، رمان ما را با یک حقیقت تلخ ترک میکند: «میخواهم خوب بمیرم. یکطوری بمیرم که حق مرگ را ادا کنم.» اما شاید بزرگترین تراژدی این باشد که «مرگ خوب» وجود ندارد— فقط تکرار است.
پدرم کالیگولا را میکشد رمانی است که با زبانی خلاقانه و ساختاری پیچیده به کاوش در ژرفای وجود انسان و تاریکیهای تاریخ میپردازد. این رمان با طرح پرسشهای بنیادین دربارهٔ هویت، خشونت و معنا خواننده را به چالش میکشد و او را با تصویری تکاندهنده از وضعیت انسان در جهان مدرن مواجه میکند.
همهٔ اینها را گفتم که سعی کرده باشم دوستان را تشویق کنم به خواندن یا بازخواندن این اثر. خواندن این اثر از دید حالا بحث معنای زندگی هم شخصاً برای من خیلی جالب بود چون پروژهٔ بزرگ من از دورهٔ پسادکتری، دربارهٔ معنای زندگی و معناداری زندگی در آثار ادبی و سینمایی بوده است و اگر در زمانی که من کار میکردم این اثر منتشر شده بود حتماً جزو یکی از متفاوتترین نگاهها به پرسشهای پژوهشم این کار را تحلیل میکردم. به ایشان تبریک میگویم و امیدوارم که کارهای بیشتری ازشان بخوانیم. از نشر رها که جسارت انتشار یک چنین کار متفاوتی را داشتند و همیشه از صداهای متفاوت پشتیبانی میکنند و همینطور از من خواستند که در کنارشان باشم خیلی خیلی سپاسگزارم.
* * * * *
این نشست با سخنان دکتر ساداتشریفی به پایان رسید.
*علاقهمندان میتوانند برای خرید نسخههای چاپی و الکترونیکی کتاب از این لینک استفاده کنند: https://bit.ly/Buy-MyFatherKillsCaligula